۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

کودک همسری همسرایی سنت و سکوت

گزارش ازدواج خردسالان از اون گزارش هایی بود که 2 ماه روش کار می کردم . لا اقل با 15 تا دختر خردسال که توی سن زیر 16 سال ازدواج کرده بودند حرف زده بودم و برای این گزارش به چند تا روستا و یه منطقه حاشیه ای رفته بودم . 2 روز پیش گزارش رو برای دبیر سرویسم فرستادم . امروز که رفتم روزنامه تا روی کم و کیف گزارشم حرف بزنم گزارش رفته بود تو صفحه اما؛ سر دبیر 3 پاراگراف اصلی گزارش رو حذف کرده بود . اولین بار بود که از خط خوردن گزارشم نزدیک بود بزنم زیر گریه . پیش بچه ها مجبور بودم متین باشم بنابر این ناخنام رو چپوندم تو دهنم و تا دلتون بخواد خوردمشون . تمام انگشتام ماتیکی شده بود اما چونه زدن فایده نداشت .

گزارشم توی اعتماداینجاست

و این گزارش اولیه منه :

کودک همسری؛ همسُرایی سنت و سکوت

اشک چشم و عرق روی گونه های آفتاب سوخته اش مخلوط می شود . با صدای سیزده ساله اش می گوید :" اجازه می شه ما از کلاس بریم بیرون ؟ " ماتیک قرمز به صورت خردسالش نمی خورد اما در عوض اسمش کاملا برازنده اش است . معصومه امشب به خانه بخت می رود. پدرش عقیده دارد, دختر تا قبل از اینکه عادت ماهانه اش آغاز شود باید به خانه شوهر برود تا بین مردم روستا برایشان حرفی درست نشود. اما معصومه از شوهر کردن خجالت میکشد.
امروز معصومه در کلاس آموزش پیش از ازدواج حاضر است تا پس از 5 ماه عقد شرعی , قانونا به عقد همسر 19 ساله اش در آید و از امشب زندگی مشترکشان را زیر یک سقف آغاز کنند.
مربی کلاس, بحثش را با تشریح اندام های زنانه آغاز میکند و پس از توضیحاتی گنگ و اندک در مورد رابطه جنسی بهنجار, به روش های پیشگیری از بارداری می پردازد . البته وقتی بحث به روش های پیشگیری از بارداری می رسد دیگر معصومه از کلاس خارج شده است .
مربی کلاس معصومه برگزاری کلاس یک ساعته برای این دختران را برای غلبه بر ترس و خجالت آنها کافی نمی داند. او می گوید :"در این وقت کم ,ما حتی نمی توانیم انها را متقاعد کنیم که اگر درباره رابطه زناشویی اشان سوالی داشتند بدون احساس گناه بپرسند , چه برسد که بخواهیم روش های پیشگیری از باردای را برایشان تشریح کنیم."
معصومه در این کلاس 24 همکلاسی دارد که از این بین 4 نفر هم سن و سال او هستند. اما تعداد دختران خردسالی که ازدواج زود هنگام دارند فقط به همین 4, 5 نفر محدود نمی شود .
بنا به آمار ارایه شده در سالنامه مرکز آمار ایران در سال 85 , 750 هزار دختر زیر 18 سال در ایران متاهل بوده اند. این در حالی است که طبق پیمان نامه جهانی حقوق کودک که ایران نیز در سال 1993 به آن پیوسته است ,هر فرد زیر 18 سال کودک محسوب می شود و باید مورد حمایت های آموزشی و قانونی قرار گیرد.
اگر چه قانون مدنی کشور در رابطه با ازدواج کودکان سکوت نکرده است و در جایی اهلیت و رضایت طرفین را جزء شروط اصلی عقد دایم می داند اما در جایی دیگر عقد نکاح دختر 13 ساله را با اجازه ولی و حکم دادگاه مجاز دانسته است .
البته به گفته این دختران خردسال, گویا زندگی دخترانی مانند معصومه نه از پیمان نامه حقوق کودک تبعیت می کند و نه از قانون مدنی کشور, بلکه سنت است که حرف اول و آخر را می زند .
یکی ازسنت های حاکم بر ده کوچک و خشکسال معصومه در خراسان جنوبی این است که خانواده داماد در شب عروسی پشت حجله منتظر می مانند تا از بکارت عروسشان مطمئن شوند و پس از آن به جشن و پایکوبی می پردازند . معصومه می گوید به خاطر همین سنت در طول عقد شرعی اشان همسر 19 ساله اش از شیوه های غیر متعارف و خطرناک رابطه جنسی استفاده می کرد تا در شب عروسی " بی آبرو" نشوند .
پزشک این روستا با اشاره به اینکه در اغلب خانه های کاه گلی و محقر روستاییان ,دستگاههای پخش (سی.دی و دی.وی.دی) وجود دارد ,می گوید :" همسران این دختران شیوه های غیر متعارف رابطه جنسی را غالبا از روی فیلم های پورنو الگو برداری میکنند, فارغ از اینکه در چنین فیلم هایی از کارگران جنسی استفاده می شود که شغلشان ایجاد رابطه جنسی است , حال آنکه همسر آنان دختری است که تا همین چند روز پیش از نگاه کردن به یک مرد نامحرم هم خجالت می کشیده است."
زینب و مریم و زهرا , 17 , 14 و 15 ساله , که همگی همکلاسی های معصومه در کلاس آموزش پیش از ازدواج هستند , با این مشکل دست به گریبانند . زهرا می گوید :"هر بار که شوهرم " فیلم بد" جدیدی گیر می یاره, می دونم که شب های کثافتی در انتظارمِ"
اما مشکلات ناشی از ازدواج زود هنگام به دوران عقد خلاصه نمی شود . چرا که بنا به گزارش منتشر شده از سوی یونیسف در سال 2006, همسران خردسال پس از ازدواج به این دلیل که نمی توانند از رابطه جنسی جلوگيری کنند و نظر آنان برای استفاده از کاندوم يا روشهای پيشگيری به رسمیت شناخته نمی شود , در معرض مخاطرات بهداشتی نظير، انتقال عفونت های جنسی و بخصوص اچ آی وی و ايدز و بارداری پيش از بلوغ سنی قرار می گيرند.
گلاب 14 ساله یکی از دخترانی است که با مساله بارداری پیش از بلوغ مواجه شده است . او در یکی از کوچ نشین های غرب کشور زندگی میکند. گلاب برای مراقبت های بهداشتی پس از یک ساعت پیاده روی در کوه و 1 ساعت حرکت با مینی بوس به مرکز بهداشت روستای ماژین می آید. این دختر 14 ساله , یک سال پیش توسط ریش سفید قبیله اشان به عقد شرعی همسر 21 ساله اش در آمده است و هم اکنون 8 ماهه باردار است . گلاب علاوه بر اینکه به دنبال تبدیل عقد شرعیشان به عقد محضری است تا بتواند برای فرزندش شناسنامه بگیرد, از خونریزی ها و مشکلات عدیده ای که با انها مواجه است شکایت می کند .
او می گوید:" با ین حالی که دارم می ترسم هر دومون تلف بشیم , به خصوص اگه بچه بی وقت و توی کوه و کمر بیاد."
شاید ترس گلاب بیراه نباشد چرا که بر اساس مطالعات انجام شده از سوی سازمان ملل احتمال مرگ و میر مادران زیر 15 سال و نوزادان آنها 5 برابربیشتر از مادران و نوزادان بالای 20 سال است .

اما برخی از دختران خردسالی که ازدواج میکنند از چنین ترس و یا خجالتی به دور اند. بهاره 12 ساله که در یکی از مناطق حاشیه ای خاش زندگی می کند, با ابراز رضایت از اینکه با مردخوبی ازدواج کرده است می گوید : این روز ها در کانون توجه دو خانواده قرار گرفته است و برایش لباس ها و وسایل زیادی می خرند و همه دوستش دارند. بهاره که سعی میکند چادرش را مانند خانم های بالغ نگاه دارد می گوید:" توی خونه شوهرم حموم داریم و من می تونم هفته ای یه بار برم حموم."
پدر بزرگ بهاره با اشاره به اینکه ده آنها مدرسه راهنمایی ندارد و دختران بعد از اتمام دوره ابتدایی کار دیگری به جز ظرف و لباس شستن ندارند , ازدواج کردن را موجب سر و سامان گرفتن و سرگرم شدن دختران می داند .
البته عدم دسترسی این کودکان به مدرسه تنها دلیل بازماندگی آنان از تحصیل نیست.افشین پارسی، متخصص آموزش صندوق کودکان ملل متحد (یونیسف) در ایران می گوید:" بنا بر مقررات آموزشی کشور، در برخی موارد دختران متاهل نمی‌توانند در مدارس روزانه و در کنار همسالان خود تحصیل کنند و همین مساله احتمال محروم شدن این دختران را از خدمات آموزشی بالا می‌برد."
با وجود اینکه عدم آموزش دختران خردسال و مادر شدن زود هنگام آنها منجر به ایجاد سیکل معیوب آموزش در خانواده ها می شود , اما آموزش به خانوادها و دختران برای پیشگیری از ازدواج زود رس به علت محدودیت هایی هنوزدر دستور کار یونیسف در ایران قرار ندارد.

صدای تق تق کفش های سفید معصومه سکوت مرکز بهداشت را می شکند. معصومه می گوید حاضر است برای رفتن به مدرسه راهنمایی تا ده بالایی پیاده برود. به کفش هایش نگاه می کند : " اگه پاهام تاول بزنه هم عیب نداره , من می خوام دکتر بشم ."
آرام دهانش را به گوشم نزدیک می کند و می گوید :" می شه به خانم مربی بگید آزمایش من رو مردود کنه؟ من شاگرد اول بودم . باید درس بخونم. شما نمی تونید ...." جمله اش را نا تمام می گذارد وبه همسرش که به سمت ما می اید خیره می ماند . گویی عادت دارد که حرف هایش را نیمه کاره رها کند.

حاشیه های کودکان حاشیه

«شوهرم بچم رو توی خماری کوبید به دیوار، بچم داره می میره» اعظم که کنار تخت کودکی ۶ ماهه در یکی از بیمارستان های مرکز شهر مشهد ایستاده است این را می گوید؛ صورت کوچک بلقیس کبود شده و قسمتی از سرش باندپیچی است. گریه نمی کند اما گاهی اوقات صدای خس خسی از گلویش بلند می شود. اعظم نگران این است که ساعت هاست بلقیس شیر نخورده و انگار نمی تواند سینه مادرش را در دهان بگیرد. هرچند این مساله تنها نگرانی اش نیست، «چطوری خرج بیمارستان رو بدم؟ اون ممد نامرد از دیروز که بچه رو کوبیده به دیوار از ترس اینکه بگیرنش و برگردوننش عراق خودش رو گم و گور کرده. اگه دیگه هیچ وقت برنگرده چی کار کنم؟ کی می خواد خرج من و بچم رو بده.»

با گوشه چادر اشکش را پاک می کند؛ «بابام من رو به زور به اون داد. می گفت؛ جوون سالمیه، اهل کار و زندگیه. عراقی بودن که عیب نیست. الان همه آرزوشونه برن پابوس امام حسین… اصلاً بهتر که نریم محضر و بی خود ۲۰ ، ۳۰ تومان پول محضردار بدیم. تو حرم شرعیتون می کنیم، شگون هم داره.»

هق هقش بالا می گیرد؛ «می دونستم همش به خاطر اون ۷۰۰ هزار تومانی بود که شیربها گرفت. اینم نتیجش. حالام اگه من رو ول کنه و بره، بابام من رو زیر کتک می کشه. به خدا حتی توی حیاط خونش هم رام نمیده.» خودش می گوید؛ ۱۶ساله است اما صورتش ۱۳ ، ۱۴ سال بیشتر نشان نمی دهد. نه اینکه جوان مانده باشد، ظاهرش خیلی کودک تر و کوچک تر از دختری ۱۶ساله است. خانه پدری اش در یکی از محله های حاشیه یی مشهد واقع شده است؛ محله یی که پر است از خانه های خشتی ۳۰-۲۰ متری؛ خانه هایی که در هر کدام خانواده یی ۱۰ ،۱۲ نفره زندگی می کنند. از میان کوچه های خاکی و همیشه شلوغ، جوی کوچک یا فاضلاب رد می شود و همین جوی هم تنها وسیله بازی و شیطنت های بچه های قد و نیم قدی است که با لباس های خاکی و وصله دار از فشار دیوار های خانه می گریزند و سر از کوچه درمی آورند و بی خیال از سمفونی پر از درد حاشیه نشینی با توپ پلاستیکی شان از این سوی جوی به آن سو می پرند. این همان حاشیه یی است که هنوز هم بر سر رقم واقعی ساکنانش جدال است؛ هرچند به گفته تهمینه شکیب رئیس سازمان بهزیستی خراسان رضوی نزدیک به ۷۵۰ هزار نفر را در خود جای داده است که این رقم دو برابر میانگین کشوری حاشیه نشین است. شکیب از افزایش زاغه نشینی در مشهد اظهار نگرانی می کند و حاشیه نشینی را زمینه بروز بسیاری از آسیب های اجتماعی می داند همان طور که دکتر قادری معاون سابق اجتماعی بهزیستی خراسان رضوی و استاد دانشگاه می گوید؛ «برآیند فقر اقتصادی و اجتماعی چیزی جز آسیب های اجتماعی نیست.» قادری تاکید می کند؛ «کودک حاشیه نشین از بدو تولد تا لحظه مرگ با بحران هایی مثل فقر، اعتیاد، بزه، فساد، کودک آزاری، کار اجباری، ازدواج اجباری و از سویی نبود امکانات رفاهی و آموزشی از جمله کمبود مدرسه، بیمارستان، آب و غذای سالم و مشکلات روانی همچون طرد و تحقیر و محرومیت مواجه است و تمام اینها همان قدر که به خود او آسیب می رساند راه را برای آسیب رساندن او به جامعه نیز هموار می کند.»

علیرضا ۳ ،۴ ساله که مدتی در یکی از مراکز کاهش آسیب اعتیاد به همراه پدرش زندگی می کرد آیینه تمام نمای تاثیر زندگی حاشیه نشینی بر زندگی و آینده کودکان آن است. مادر علیرضا چند ماه پیشتر همسر معتاد و پسر کوچکش را ترک کرده بود و پدر هم که تحت فشار مضاعفی قرار گرفته بود، داروی بی تابی های کودکش را کمی مواد یافته بود و هر بار که علیرضا به هر دلیلی گریه می کرد، اندکی تریاک به خوردش می داد و همین مصرف اندک اندک مواد، کار او را هم مانند پدرش به اعتیاد و از آنجا هم به مرکز کاهش آسیب کشانده بود. علیرضا با آن چشمان معصوم و زیبا که در حال ترک کمی هم گود افتاده می گوید؛ «دوست دارم وقتی من و بابا خوب شدیم، مامان بیاد پیشمون و همگی با هم آشتی کنیم. به بابا میگم هر روز بیاد از مرکز عدسی بگیره که دیگه سر غذا نداشتن دعواشون نشه.» البته ماجرای علیرضا که فقر فرهنگی و اقتصادی خانواده اش گریبانش را می گیرد یک سوی سکه است و روی دیگر این سکه کودکانی هستند که سرانجام به علت گرفتار شدن در دام باندهای خلافکاری، مسیرشان به کانون های اصلاح و تربیت و زندان می افتد.

محمد هشت ساله که در یکی دیگر از محله های حاشیه یی مشهد زندگی می کند، دستفروش است. خودش می گوید دستمال کاغذی و فال و دعا و آدامس و هر چیز دیگری که به تورش بخورد می فروشد. بزرگ تر از سنش حرف می زند همچون مردی بزرگ با مسوولیت های فراوان، به تحلیل شرایط خودش می پردازد و در تمام جملاتش هم از ضمیر جمع استفاده می کند؛ «بابامون معتاده. مادرمون اونقدر کار کرده که دیگه نه کمر مونده براش و نه گردن و الان دیگه تقریباً علیل شده. زن بابامون هم کلفتی می کنه و به زور خرج شکم خودش و داداش شیریمون رو درمیاره. از ما هشت تا بچه هم فقط پنج تامون می تونیم کار کنیم. پنج نفری باید شکم ۱۰ نفر رو سیر کنیم.» آب دهنش را قورت می دهد و سرش را تندتند می خاراند؛ «یه بار یه بابایی بهمون دو هزار تومان پول داد که یه بسته یی رو بدیم به یه آقای دیگه چند تا چهارراه اونور تر. فکر کنم مواد بود. ولی ما که کاری به این چیزاش نداشتیم. به جاش با دو هزار تومان کلی غذا مذا خریدیم بردیم خونه.» وقتی بحث به درس و مدرسه می رسد با خشمی غیرقابل پیش بینی می گوید؛ «بریم مدرسه که بابا و ننمون از گشنگی بمیرن؟ خرج شکم خواهر و برادر کوچیک ترمون رو تو میدی؟ بابامون میگه اگه ما کار نکنیم ممکن خواهرمون به راه بد بره. اون وقت تو جواب آبرومون رو میدی؟»

دکتر قادری در این باره می گوید؛ به رغم اینکه کار کودکان زیر ۱۴ سال غیرقانونی است، اما وقتی وارد زندگی این کودکان می شویم و بحران های مالی را که خانواده های آنان با آن مواجهند، مشاهده می کنیم، دیگر نمی توانیم به سادگی از سن قانونی کار کردن صحبت کنیم و راه حل منطقی تر این است که تبعات منفی کار کردن کودکان حاشیه نشین را کاهش دهیم. قادری اولین اولویت اصلاح شرایط این کودکان را مهیا کردن فرصت تحصیل و اشتغال به صورت همزمان و ایجاد زمان های فراغت برای حضور در کنار خانواده هایشان می داند. حال اگر از این ماجرا بگذریم باز هم اتفاقاتی که برای اعظم افتاد و در ازای ۷۰۰ هزار تومان به عقد اجباری با مردی عراقی درآمد، هم چندان کم اهمیت تر از آن نیست. ازدواج های اجباری که دختران کم سن و سال در آن نه تنها هیچ حق و اختیاری ندارند که با کوچک ترین ابراز مخالفتی هم مورد تنبیه های سختی قرار می گیرند و عملاً جز تن دادن به فرمان پدرشان هیچ راه گریزی نمی یابند. از سوی دیگر این ازدواج های اجباری کودکان، تبعات دیگری را برای فرزندان آنها نیز به وجود می آورد.

بسیاری از این ازدواج ها به خاطر تابعیت غیرایرانی پدر به صورت غیرقانونی، اما شرعی صورت می گیرد و همین امر منجر به شناسنامه نداشتن و عدم تابعیت ایرانی برای کودکان حاصل از این ازدواج می شود که از رفتن به مدرسه و تحصیل هم محروم می شوند. این در حالی است که بر اساس اصول ۱۹ و ۲۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و ماده ۱۰ اهداف و وظایف آموزش و پرورش کشور، تحصیل رایگان حق تمامی کودکانی است که در یک کشور زندگی می کنند. جواد آرین منش نماینده مردم مشهد در مجلس هفتم در این باره می گوید؛ «کودکانی که تا قبل از سال ۸۷ از مادری ایرانی و پدری غیرایرانی متولد شده اند می توانند از مزایای زندگی در ایران تا ۱۸سالگی استفاده کنند و پس از ۱۸سالگی هم به دلخواه خود تابعیت مادر یا پدر را بپذیرند، اما زهره ارزنی حقوقدان با اشاره به این مطلب که روند ازدواج ها غیرقانونی و اما شرعی در حاشیه شهر ها متوقف نشده است و پس از سال ۸۷ هم کودکان زیادی که ثمره این ازدواج ها هستند دوباره با مشکل تحصیل و اقامت و… مواجه خواهند شد، این مصوبه را غیرعملی می خواند. آرین منش نیز در پاسخ به این اظهارنظر تصریح می کند؛ «زنی که با فردی غیرایرانی و به صورت غیرقانونی ازدواج می کند باید تبعات این ازدواج نادرست از جمله عدم تابعیت ایرانی فرزند و به تبع آن محرومیت از حقوق شهروندی کودکش را بپذیرد.»

اگرچه آرین منش ادعا می کند که این ازدواج های اجباری به شکل ملموسی کاهش یافته است و دیگر کسی دختر کوچکش را به کسی که نشناسد نمی فروشد، ارزنی این ادعا را پاک کردن صورت مساله می داند و با اشاره به آمار کودکانی که حاصل همین ازدواج ها و درصدد اخذ تابعیت ایرانی و سند هویتی برای خود هستند، قید زمانی تا ابتدای سال ۸۷ را برای مصوبه یی که در آن سرنوشت کودکان زیادی را تحت الشعاع قرار می دهد، نادرست می داند. ارزنی یکی از راه های کم هزینه یی را که برای کاهش تبعات حاشیه نشینی برای کودکان وجود دارد استفاده از نیروهای مردمی و به خصوص سازمان های غیردولتی (NGOها) می داند. این در حالی است که به گفته برخی از اعضای این NGO ها، بسیاری از آنان برای فعالیت های خود با محدودیت های فراوانی مواجه هستند.

اگرچه محمدی زاده استاندار خراسان رضوی به بحرانی بودن وضعیت حاشیه نشینان واقف است و رسیدگی به وضعیت حاشیه نشینان را بسیار مهم می داند و از اینکه آمار حاشیه نشینان مشهد به اندازه کل جمعیت استان خراسان جنوبی است اظهار تاسف می کند. به گزارش مهر رئیس جمهور هم در بازدیدی که از منطقه تبادکان مشهد داشته اعلام آمادگی کرده است که مشکلات مناطق حاشیه نشین مشهد را با سرعت و دقت حل می کند ولی هنوز مشکلی از اعظم، محمد، علیرضا و ده ها کودک حاشیه نشین دیگر که با مشقات حاشیه نشینی دست و پنجه نرم می کنند، حل نشده است. مادر کوچولوی بلقیس می گوید؛ «کاش بلقیس مرده بود به جای اینکه مجبور به زندگی توی این نکبت باشه…»

لینکش تو اعتماد رو پیدا نمیکنم!

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

شنور هاوور نور داري

«مگ» (يك)، «يرگو» (دو)، «يرك» (سه). آنا كليد ريسه چراغ هاي رنگي را فشار مي دهد. توپ هاي نقره يي و طلايي، كفش هاي بابانوئل، فرشته ها، زنگوله ها، كاغذهاي رنگي و پاپيون هاي قرمز آويزان شده به درخت كاج زير نور كم سوي چراغ هاي رنگي خودنمايي مي كنند. بچه ها دست مي زنند و بحث بر سر نامه هاي بابانوئل و كادو هاي كريسمس داغ مي شود. ليليان عروسكي مي خواهد كه بخندد و گريه كند، لارا مانتو و شلوار آبي اش را با دست تكان مي دهد: «من دلم يه لباس خيلي خوشگل مي خواد»، اما پيونيك نيم نگاهي به عروسك بابانوئل زير درخت كاج مي اندازد و با شيطنت مي گويد: «من كه دلم مي خواد زن بابانوئل برام يه جفت كفش صورتي بياره.»
سرلي سه ساله كه به همراه مادرش براي تزيين كلاس خواهرش به مدرسه آمده، به زبان ارمني مي گويد دوست دارد بابانوئل برايش شكلات هاي خوشمزه كادو بياورد و وقتي يك شكلات كادو مي گيرد، به كمك مادرش به فارسي مي گويد: «از شكلات شما متشكرم.»
اما اين فقط مدرسه ابتدايي دخترانه تونيان و محله وحيديه نيست كه حال و هواي سال نو دارد. بيش از 400 سال است كه ارمنياني كه توسط شاه عباس به ايران كوچانده شده اند در چنين روز هايي خود را براي سال نو و كريسمس آماده مي كنند و امسال هم همچون سال هاي گذشته قريب به 120 هزار ارمني ايران با تزيين درخت كاج و نصب حلقه هاي كاج و كاغذهاي رنگي به ديوارهاي منازل شان و مدارس و كلاس هايشان به استقبال سال نو مي روند.
خيابان نجات اللهي (ويلا) يكي ديگر از محله هاي ارمني نشين است كه مهم ترين كليساي ارامنه هم در آن واقع شده است. آيدا كه از همين كليسا خارج مي شود، در حالي كه درگير پوشاندن بيشتر موهاي جوگندمي اش زير شال قهوه يي رنگ است از مراسم سال نو و كريسمس ارامنه در ايران مي گويد: «كارهاي سخت مثل خانه تكاني و خريد هاي سال نو حدود يك ماه پيش از سال نو آغاز مي شود اما همين كه روز اول ژانويه همه خانواده دور هم جمع مي شويم و صداي قهقهه بچه ها در حالي كه كادو هاي زير درخت را باز مي كنند توي خانه مي پيچد به تمام خستگي هاي دنيا مي ارزد.»
آيدا ادامه مي دهد: «اغلب ارمنيان ارتدوكس گريگوري هستند و ما برخلاف ديگر فرقه هاي مسيحيت شش روز پس از ژانويه كريسمس (يعني روز غسل تعميد عيسي مسيح) را جشن مي گيريم و در روز كريسمس هم درست مانند سال نو همه اعضاي خانواده علاوه بر رفتن به كليسا و به جا آوردن مراسم عشاي رباني و باز كردن روزه و خوردن نان متبرك در كليسا، دوباره دور هم جمع مي شويم و با هم شام مخصوص عيد يعني برنج و كوكوسبزي و ماهي مي خوريم.»
با تاكيد بيشتر تكرار مي كند: «شام ماهي مي خوريم، چون ماهي نمادي از عيسي مسيح است و از طرفي خوردن گوشت قرمز در اين روز براي ما حرام است.» به جز شام مخصوص شب عيد از شيريني ها و كيك هاي كريسمس هم نبايد غافل شد. به رغم اينكه امسال قيمت شيريني هاي مخصوص عيد مثل گاتا و كيك هاي كريسمس و... حدود 20 درصد افزايش يافته اما هنوز جاي خود را در سبد خريد سال نو ارامنه به سختي حفظ كرده است. گارميك هارتونيان، مدير يكي از شيريني فروشي هاي ارامنه، با اشاره به كيك هاي شكلاتي كه روي آنها نوشته شده merry Christmas مي گويد: «از حدود 20 روز قبل از ژانويه فروش كيك ها و شيريني هاي عيد آغاز مي شود و ارامنه با خريد اين شيريني ها به استقبال سال نو مي روند.» هارتونيان كه اين روز ها در قنادي سرش خيلي شلوغ است، هنوز فرصت نكرده براي دختر 12 ساله اش «آنا» كادوي كريسمس بخرد اما آنا خيالش راحت است كه هديه اش پيش پدر محفوظ است. آنا به مدرسه فرانسويان مي رود و روز كريسمس و اول ژانويه (روز سال نو) تعطيل است. اما لئو كه در مدرسه مسلمانان درس مي خواند، اگرچه روز عيد تعطيل است ولي روز بعد از عيد بايد امتحان رياضي بدهد.
لئو با بداخلاقي مي گويد: «گاهي فكر مي كنم كاش جايي زندگي مي كردم كه براي سال نو دو هفته تعطيل باشم»، اما بلافاصله لبخندي بر لبش مي نشيند: «ولي خوبي اينجا اينه كه همه چيز به مناسبت سال نو چند برابر گرون نمي شه و من مي تونم هديه هايي رو كه مي خوام بخرم يا لباس هاي سال نو رو با قيمت واقعي بازار تهيه كنم.»
حق با لئو است. در آستانه سال نو ميلادي قيمت اجناسي كه به سال نو ربطي ندارد، به صورت كاذب افزايش پيدا نمي كند اما هر آنچه مستقيم با سال نو مرتبط است، امسال افزايش قيمت داشته، مثلاً درخت كاج كه امسال نسبت به سال گذشته 30 درصد گران تر شده است.
در فروشگاه آقاي تهراني هر چيزي را كه به كريسمس مربوط باشد از كاج مصنوعي گرفته تا عروسك هاي بابانوئل و آدم برفي و كارت پستال هاي كريسمس مي توان پيدا كرد. مي گويد: «ما هر سال كالاهاي كريسمس را مستقيم از چين وارد مي كنيم اما امسال با افزايش قيمت كالاها در بازار مبدا و افزايش قيمت گمركي مواجه شديم و به همين دليل فروش و سود بسيار پاييني داشتيم.»
به گفته تهراني قيمت درخت كاج به نسبت اندازه آن بين 20 تا 300 هزار تومان متغير است و به همين دليل مردم به درخت هاي طبيعي كه بسيار ارزان تر است، رو مي آورند. اما هلن كه معلم است، مي گويد: «درخت كاج حال و هواي خاص خودش را دارد و بوي مطبوعي هم به خانه مي دهد اما درخت هاي مصنوعي به علت قابل شست وشو و تاشو بودن مقرون به صرفه تر هستند.» وي با اشاره به جنبش هاي محيط زيستي كه در سال هاي اخير در سراسر جهان عليه قطع درختان كاج در آستانه ژانويه به راه افتاده است، مي گويد: «سالانه صدها هزار درخت كاج قطع مي شوند و اين ضربه بزرگي به محيط زيست مي زند. بيشتر همسايگان و دوستان من هم ترجيح مي دهند درخت هاي مصنوعي بخرند تا هم هر سال از آن استفاده كنند و هم گامي براي حفاظت از طبيعت بردارند.»
اگرچه اين كاج ها از قرن شانزدهم و از زمان جنبش مارتين لوتر وارد مراسم كريسمس شده است اما به گفته آربي نرسسيان، مسوول روابط عمومي شوراي خليفه گري ارامنه تهران، اين درخت از قديم نماد بركت و جاودانگي در آيين مسيحيت بوده است. نرسسيان مي افزايد: «ستاره بزرگي كه نوك درخت نصب مي شود هم نمادي از نور عيسي مسيح است كه جهان را روشن كرده و در حقيقت اشاره يي است به يافتن محل ولادت عيسي مسيح توسط چهار مجوس به كمك رديابي از ستاره يي منحصر به فرد.»
برخلاف نرسسيان كه تمامي نمادها را به خوبي مي شناسد و با حوصله در مورد هر كدام از آنها با اشاره به چگونگي و فلسفه به وجود آمدن شان توضيح مي دهد، دو جوان ارمني 25 و 26 ساله يي كه در محله مجيديه با آنها حرف مي زنم، كاري به اين نمادها ندارند. اولي مي گويد: «ما هر سال شب ژانويه به مراسم جشني كه در باشگاه آرارات برگزار مي شود، مي رويم و تا نزديك صبح جشن مي گيريم.» دومي مي گويد: «البته كنسرت هاي زيادي هم در باشگاه هاي مختلف برگزار مي شود كه قيمت بليت ورودي آنها گاهي به 200 هزار تومان هم مي رسد.» اولي بلافاصله در ادامه حرف دوستش مي گويد: «دم سال نو يه كار ديگه هم مي كنم، توي حمام همه سرود هاي سال نو رو مي خونم و هميشه هم سر همين موضوع با مادرم دعوا دارم.»
اما ليليان دانش آموز يازده ساله مدرسه تونيان كه از پنج سالگي پيانو كار مي كند برخلاف هم كيش جوانش توي حمام آواز سر نمي دهد بلكه مي خواهد شب ژانويه با پيانو آهنگي براي صلح و دوستي بنوازد چرا كه او خودش را پيرو راستين مسيح مي داند و پيام مسيح براي جهانيان هم چيزي نيست جز صلح و دوستي. شايد همين پيام است كه باعث مي شود شاكه آوديان، معاون مدرسه، آخر گپ دوستانه مان بگويد: «سال نو مسيحيان مخصوص مسيحيان است ولي من اميدوارم اين سال جديد براي خواهران و برادران مسلمانم پر از بركت و شادي باشد.» و شايد همين محبت دو سويه است كه باعث شده حسيني مدير مسلمان مدرسه تونيان، شخصاً هديه هايي براي بچه هاي مدرسه تهيه كند تا در روز تحويل سال 2009 ميلادي، در كنار «كيسه هاي آجيل ژانويه» كه هديه مدرسه به بچه ها است، آنها را به بچه ها بدهد و بگويد: «شنور هاوور نور داري.» ( سال نو مبارك)

لینک این مطلب در روزنامه اعتماد، خدا رحمت کناد.


۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

شهریه های 650 هزار تا 6 میلیون تومانی

چند پله پايين‌تر از همکف، اتاقي 16 متري با ديوار‌هاي آبي روشن اما دوده گرفته. روي ديوار‌هاي اين اتاق يادگاري‌هاي زيادي کنده‌کاري شده که نشان از قدمت اينجا است.از پنجره کوچک نور چنداني داخل کلاس نمي‌آيد و مهتابي آخر کلاس هم نور کافي براي درس خواندن فراهم نمي‌کند. 15 نيمکت که همگي به هم چسبيده شده‌اند و يادگاري‌ها و تقلب‌هايي که روي آنها هک شده است.

مريم 10 ساله براي چهارمين سال تحصيلش باز هم در مدرسه فتح که اهالي قله‌حسن‌خان به آن «باغ انگوري» مي‌گويند، ثبت‌نام کرده است. مريم بنا است در اين 15 نيمکت در کنار 40 دانش‌آموز ديگر جا بگيرد و پايه چهارم را آغاز کند.
در آغاز سال تحصيلي 88-89 در حالي نيمکتش را با دو همکلاسي ديگر شريک مي‌شود که علي‌اصغر يزداني، رئيس سابق آموزش و پروش شهر تهران استاندارد تعداد دانش‌آموزان مدارس دخترانه را 27 نفر و استاندارد مدارس پسرانه را 33 نفر اعلام کرده بود و به گفته مهين زارع کارشناس علوم‌تربيتي، اين نيمکت‌ها منجربه کاهش کيفيت تدريس و يادگيري دانش‌آموزان مي‌شود و در فرم بدن آنها هم تاثير منفي مي‌گذارد.
با اين وجود مادر مريم از مدرسه دخترش راضي است و مي‌گويد: «به هر حال مدرسه دختر من از بعضي از مدارس شهريار خيلي بهتر است اما حيف که خواهرم هر چقدر تلاش کرد دخترش را براي ثبت‌نام به اين مدرسه بياورد به علت محدوديت «محدوده» موفق نشد.»
مريم، در پاسخ به افسوس مادرش با صدايي آرام مي‌گويد: «چه فرقي ميکنه دختر خالم بياد اين مدرسه يا نه؟ مدرسه ما هم که نه کتابخونه درست و حسابي داره، نه آزمايشگاه، نه مربي بهداشت و نه معلم‌هاي با حوصله...»
فاصله مدرسه تا خانه مريم دو ايستگاه اتوبوس است که مريم هفته‌اي يک‌بار ساعت 30/ 7 دقيقه صبح و هفته‌اي يک بار هم 12 ظهر اين مسير را با دوستانش طي مي‌کند.
مريم و هم مدرسه‌اي‌هايش در حالي دو نوبته به مدرسه مي‌آيند که معاون آموزش و نوآوري وزارت آموزش و پرورش در گفت‌وگو با مهر درباره افزايش جمعيت در کلاس‌هاي درس مدارس همچون سال تحصيلي گذشته ادعا کرده است: «اگرچه جمعيت کلاس‌هاي درس در سال آينده افزايش پيدا مي‌کند اما توانسته‌ايم بسياري از مدارس دونوبته را يک‌نوبته کنيم.»
اما مادر مريم با تقبيح دخترش به خاطر انتقاد مي‌گويد: «به هر حال ما هيچ پولي را براي تحصيل دخترم هزينه نمي‌کنيم و نبايد بيشتر از اين هم توقعي داشته باشيم.»
اما مادر مريم تمام مشکلات مدرسه دخترش را به رايگان بودن آن مي‌بخشد و معتقد است زماني که هيچ پولي براي مدرسه دخترش هزينه نمي‌کند بنابراين نبايد توقعي هم داشته باشد. البته آنچه مادر مريم از آن به‌عنوان يک مزيت قابل ستايش و سکوت ياد مي‌کند، فقط اجراي اصل صريح قانون اساسي کشور است. طبق اصل 30 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران دولت موظف است وسايل آموزش و پرورشي رايگان را براي همه ملت تا پايان دوره متوسطه فراهم کند و وسايل تحصيلات عالي را تا سرحد خودکفايي کشور به‌طور رايگان گسترش دهد.فرجامي کارشناس‌ارشد علوم تربيتي با تاکيد بر اينکه رايگان بودن آموزش و پرورش به معناي تحقق عدالت آموزشي نيست مي‌گويد: «عدالت آموزشي اين است که هر کودکي که به سن مدرسه رفتن برسد بتواند از اين موهبت بهره‌مند شود و مدرسه هم بتواند با ايجاد امکانات کمي و کيفي مناسب تمام شرايط بالفعل شدن استعداد‌ها و ظرفيت‌هاي بالقوه او را فراهم کند.»
همين تعريف از عدالت آموزشي بود که منجر به ورود بسياري از مدارس غير‌دولتي به فضاي آموزش رسمي کشور شد.
آنلي هم دانش‌آموز ابتدايي است و با بلوز و دامن صورتي و موهاي گيس‌بافته براي ثبت‌نام به يکي از اين مدارس غير‌دولتي که در خيابان پاسداران واقع شده، آمده است.
آنلي اما بر‌خلاف مريم از بيان عقايدش در مقابل مدير و معاونان مدرسه ابايي ندارد. او مي‌خواهد کلاس‌هاي مدرسه را ببيند و بداند که چه آموزش‌هايي به او مي‌دهند؟
مدير مدرسه در پاسخ به سوال آنلي که «به ما چيا ياد ميدين خانم مدير؟» مي‌گويد: دخترم ما خدمات فوق‌برنامه زيادي داريم. هفته‌اي يک بار کلاس اسب‌دواني، هر روز استخر آب گرم، آموزش چهار زبان انگليسي، آلماني، فرانسوي و اسپانيولي که تو مي‌تواني از بين آنها هر کدام را که دوست داشته باشي انتخاب کني، هر روز يک منو با سه غذاي ايراني، فرنگي و يک غذاي مخصوص مطابق با زباني که آموزش ديده‌اي براي اينکه تو با فرهنگ‌هاي مختلف آشنا شوي به اضافه کلاس موسيقي و ارتباطات انساني و آموزش شهروندي و اردوهاي منظم طبيعت‌گردي و...»
آنلي با افسوس مي‌گويد: «اينجوري وقتي مدرسه‌ها تموم بشه که دلمون براي مدرسه خيلي تنگ مي‌شه.»
مدرسه آنلي بر‌خلاف مدرسه مريم کلاس‌هاي 12 نفره‌اي دارد که هر دانش‌آموز پشت يک نيمکت يک‌نفره مي‌نشينند و هر دانش‌آموز هم از يک کامپيوتر استفاده مي‌کند.
مدير مدرسه مي‌گويد: «هر روز بچه‌ها حضور خود را با ضربه يک پنک به تکه فلزي که در مقابل در ورودي نصب شده است اعلام مي‌کنند و روانشناس مدرسه مي‌تواند با اين متد بفهمد که دانش‌آموزان هر‌روز چه روحيه‌اي دارند و معلم بايد در آن روز با آنها چه نوع برخوردي داشته باشد.»
شهريه مدارس غير‌دولتي در تهران بين 750 هزار تا 6 ميليون تومان در سال است و اين در حاليست که بسياري از والدين چه به خاطر قصه قديمي چشم و هم‌چشمي يا به واقع به خاطر امکاناتي که برخي از اين مدارس در اختيار دانش‌آموزان قرار مي‌دهند از پرداخت چنين هزينه‌اي ناخرسند نيستند.
مريم قشلاقي که مادر يک دانش‌آموز سال اولي است مي‌گويد: «من و همسرم درآمد خوبي داريم و هر دو ترجيح مي‌دهيم که بخشي از اين درآمد زياد را صرف تحصيل درست و اصولي پسرمان بکنيم. حتي در زمان تحصيل پسر اول‌مان هم که وضعيت اقتصادي به اين خوبي نداشتيم باز هم تلاش کرديم که فرزندمان در يک مدرسه غير‌دولتي خوب تحصيل کند، چون آينده او برايمان مهم‌تر از هر چيزي بود.»
اما مدارس غير‌دولتي بعضا با محدوديت‌هايي در آموزش و پرورش مواجه مي‌شوند. اين محدوديت‌ها در مورد شهريه دريافتي اين مدارس، برنامه‌هاي آموزشي و برخي از کلاس‌هاي
فوق برنامه است.
اين در حاليست که فيروز جايي نماينده کمیسيون آموزش مجلس صراحتا مي‌گويد: «قانون راه را براي مشارکت‌هاي مردمي در امر آموزش و پرورش باز گذاشته است و مدارس غير‌دولتي در اين راستا کمک‌هاي شاياني را به وزارت آموزش و پرورش مي‌کنند، بنا بر اين چنين مدارسي بايد مورد تشويق قرار گيرد و نه محدوديت‌هاي مختلف باعث کاهش بازدهي‌شان شود.»
اما فارغ از حداقل امکاناتي که مريم از نداشتنش شکايت دارد و آنلي به‌صورت تمام و کمال يا حتي خيلي بيشتر از تمام و کمال دارد، مريم و آنلي هر دو 20 روز ديگر
کوله پشتي‌هايشان را با اميد آرزوهاي بزرگي که در سر مي‌پرورانند به پشت مي‌اندازند و احتمالا در نهايت هم تلاش و پشتکارشان است که موفقيت يا عدم موفقيت‌شان را موجب مي‌شود.
اما در همين بين کودکان لازم‌التعليم فراواني هستند که از هر نوع امکان آموزش رسمي محروم هستند.
قاسم احتمالا هم‌سن و سال مريم است. خودش سن و سالش را نمي‌داند چراکه شناسنامه‌اش گم شده و برای يافتن آن و يا گرفتن المثني آن احساس نياز نکرده است.
قاسم از ساعت 8 صبح تا 9 شب به حوالي ميدان فردوسي مي‌آيد و در آنجا عينک مي‌فروشد و شب‌ها با اتوبوس به خانه‌شان که پايين‌تر از شوش است مي‌رود و در کنار فاميل بزرگ‌شان زندگي مي‌کند.قاسم مي‌گويد که دوست نداشته براي هميشه عينک آفتابي بفروشد اما خانواده 8‌ نفري‌شان به کمک مالي او احتياج دارند.
او مي‌گويد: «به جاش اينقدر کار مي‌کنم که داداشم که اينقدر ازمن کوچک‌تره (با اشاره دست نشان مي‌دهد که برادرش يک سر و گردن از او کوچک‌تر است.) پول داشته باشه و دکتر بشه و مادرمون رو خوب کنه.»
قاسم در حالي از تحصيل علم محروم است که به گفته فرجامي کارشناس آموزش و پرورش در کشور‌هاي پيشرفته اگر کودک لازم‌التعليمي در ساعت مدرسه در خيابان‌ها باشد، شهروندان او را به مراکز حمايتي مي‌دهند و اين مراکز تمام شرايط لازم را براي تحصيل آن کودک فراهم مي‌کنند. فرجامي عدالت آموزشي را حق تحصيل تمامي افراد لازم‌التعليم مي‌داند و مي‌گويد: «مدرسه نرفتن کودکان کار و يا خياباني نقض صريح قانون و عين بي‌عدالتي است.»
گسترش برخورداري همه مردم از حق آموزش به‌صورتي كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر ذکر شده و تحقق آموزش رايگان، اجباري و همگاني دوره‌ ابتدايي به منظور تامين اين حق انساني، مسووليتي است که اغلب کشورها خود را متعهد به آن مي‌دانند.
آنچنان که واژه عدالت آموزشي سال‌ها است در سند ملي آموزش و پرورش ايران هم براي مريم‌ها و آنلي‌ها و قاسم‌ها که يک‌چهارم جمعيت کشور را تشکيل مي‌دهند به ثبت رسيده است. اما بايد پرسيد که اين وعده قديمي تا به امروز چقدر محقق شده است.


این مطلب در رونامه فرهیختگان

سلام.
من مرضیه کوهستانی، روزنامه‌نگارم و مثل همه روزنامه‌نگارها هزار جا کار می‌کنم.

از روزنامه‌های اصلاح‌طلب بگیرید که فقط می‌شه توش با علاقه کار کرد، چون تقریبا هیچ وقت نمی‌شه رو حقوقش حساب کرد تا یه مجموعه رسانه‌ای مذهبی که حقوقش به موقع است و هی کم و بیش می‌شه توش با علاقه برای اصلاح کردن شرایط نوشت.

در دو حوزه کار می‌کنم: فرهنگ و کودکان.

این بلاگ رو برای اینکه بتونم مطالبم رو برای خودم آرشیو کنم درست کردم. شما هم اگه دوست داشتید می تونید این بلاگ رو بخونید و نظراتتون رو به من بگید.

البته گاهی هم درباره روند تهیه گزارش‌ها و خاطرات خوب و بد و بامزه و بی‌مزه‌ای می‌نویسم که در حال تهیه گزارش برام پیش می‌یاد. فکر می‌کنم برام لازمه که یه چیزهایی از این روزهای کاریمیادم بمونه.